ذلت و خواری. بی احترامی: چو بی عزتی پیشه کرد آن حرون شدند آن عزیزان خراب اندرون. سعدی. - بی عزتی کردن، بی حرمتی کردن: قدر چنان بزرگوار ندانستند و بی عزتی کردند. (گلستان) ، صادق. (آنندراج). بدون تزویر. بدون نفاق و ریا و مکر. (ناظم الاطباء) : چونکه داور بود او داور بی غل و غش است چونکه حاکم بود او حاکم بی روی و ریاست. فرخی. رجوع به غل و غش شود
ذلت و خواری. بی احترامی: چو بی عزتی پیشه کرد آن حرون شدند آن عزیزان خراب اندرون. سعدی. - بی عزتی کردن، بی حرمتی کردن: قدر چنان بزرگوار ندانستند و بی عزتی کردند. (گلستان) ، صادق. (آنندراج). بدون تزویر. بدون نفاق و ریا و مکر. (ناظم الاطباء) : چونکه داور بود او داور بی غل و غش است چونکه حاکم بود او حاکم بی روی و ریاست. فرخی. رجوع به غل و غش شود
بی شرمی. بی حیایی. ناپرهیزگاری. و رجوع به عفت و ترکیبات آن شود، بی حیا. (آنندراج) : اگر غیرت بری بادرد باشی وگر بی غیرتی نامرد باشی. نظامی. رجوع به غیرت شود
بی شرمی. بی حیایی. ناپرهیزگاری. و رجوع به عفت و ترکیبات آن شود، بی حیا. (آنندراج) : اگر غیرت بری بادرد باشی وگر بی غیرتی نامرد باشی. نظامی. رجوع به غیرت شود